خانه » سرگرمی » دسته‌ بندی "سرگرمی های گوناگون"
داستان نماز جماعت و دغدغه شیطان

نماز مرد و شیطان: روزی روزگاری بود... مردی بود که همیشه برای خواندن نماز به مسجد می رفت. شبی آماده شد و لباس آراسته پوشید و راهی مسجد شد. از قضا آن شب باران تندی شروع به باریدن کرده بود. و چون زمین خیس بود مرد در بین راه به زمین خورد و تمام لباس هایش کثیف و گلی شد. پس به خانه برگشت و لباس هایش را عوض کرد و دوباره به راه افتاد. اما چند ...

داستان کوتاه پنجره بیمارستان و دو بیمار

پنجره بیمارستان و دو بیمار در بیمارستانی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعتها با هم صحبت می‏کردند؛ از همسر، خانواده، خانه،سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می‏زدند و هر روز ...

داستان کوتاه، خداوند از انسان چه مي خواهد

خداوند از انسان چه مي خواهد شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند!استاد پرسید: برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟ شاگرد گفت: برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!استاد گفت: ...

مزرعه سيب‌ زمینی

داستان کوتاه مزرعه سيب‌ زمینی پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد. او می‌خواست مزرعه سیب‌زمینی‌اش را شخم بزنداما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود.پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. من نمی‌خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان ...

حکایت پندآموز “ایمان در گوشه خیابان”

مردی قصد داشت به ملاقات خدا برود، در راه با دو نفر برخورد کرد. فرد اول شخصی بودکه در جنگل زندگی می‌کرد، روی سرش می‌ایستادو همه نوع یوگا و کارهای این چنینی انجام می‌دادو قید و شرطهای زیادی برای خودش داشت و دائم خدا را صدا می‌زد. دستانش را باز کرده بودو در حالی که پاهایش در آب بود مثل دیوانه‌ها مدام می‌پرسید: خدایا چرا به ملاقات من نمی‌آیی؟چرا با ...

حکایت صياد سبزپوش

پرنده‌اي گرسنه به مرغزاري رسيد. ديد مقداري دانه بر زمين ريخته و دامي پهن شدهو صيادي كنار دام نشسته است. صياد براي اينكه پرندگان را فريب دهدخود را با شاخ و برگ درختها پوشيده بود. پرنده چرخي زد و آمد كنار دام نشست.از صياد پرسيد: اي سبزپوش! تو كيستي كه در ميان اين صحرا تنها نشسته‌اي؟ صياد گفت: من مردي راهب هستم از مردم بريده‌ام و از برگ و ساقة گياهان ...

حکایت پناه بردن به خدا

یکی از پادشاهان به بیماری هولناکی که نام نبردن آن بیماری بهتر از نام بردنش است،گرفتار گردید. گروه حکیمان و پزشکان یونان به اتفاق رأی گفتند: چنین بیماری،دوا و درمانی ندارد مگر اینکه زهره (کیسه صفرا) یک انسان دارای چنین و چنان صفتی را بیاورند (و آن پادشاه بخورد تا درمان یابد)پادشاه به مأمورانش فرمان داد تا به جستجوی مردی که دارای آن اوصاف و نشانه ها می باشد،بپردازند و ...

داستان کوتاه کلوچه

داستان کوتاه کلوچهزن جوانی بسته‌ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد. در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت. در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره!هر بار که او کلوچه‌ای ...

حکایت پاداش زیاد برای انسان پرتلاش

[caption id="attachment_7524" align="aligncenter" width="400"] حکایت پاداش زیاد برای انسان پرتلاش[/caption] یکی از شاهان عرب به نزدیکانش گفت: (حقوق ماهانه فلان کس را دو برابر بدهید، زیرا همواره ملازم درگاه و آماده اجرای فرمان است، ولی سایر خدمتکاران به لهو و سرگرمیهای باطل اشتغال دارند و در خدمتگذاری سستی می کنند.)یکی از صاحبدلان که اهل دل و باطن بود، وقتی که این دستور شنید، خروش و فریاد از دل آورد.از او پرسیدند: ...

حکایت پندآموز ۳ سوال پادشاه

[caption id="attachment_7516" align="aligncenter" width="400"] حکایت پندآموز ۳ سوال پادشاه[/caption]حکایت پندآموز ۳ سوالسلطان به وزیر گفت ۳ سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی و گرنه عزل میشوی.سوال اول: خدا چه میخورد؟سوال دوم: خدا چه می پوشد؟سوال سوم: خدا چه کار میکند؟وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. غلامی فهمیده و زیرک داشت. وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم. اینکه: خدا چه میخورد؟ ...

حکایت «کار کردن»

حکایت «کار کردن»دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی باری این توانگر گفتدرویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی که خردمندان گفته‌اندنان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.

بازی محلی لنگران

بازي محلی لنگران:از جمله بازي هاي مهيج بومی ایلام ،بازي لنگران است كه هنگام تجمع چند خانواده براي تنوع و شادابي جمع آن را برگزار مي كنند.اين بازي سرعت، دقت و تيزهوشي و هوشياري خاصي را مي طلبد كه معمولا بازيكنان زبده ی اين بازي را انجام مي دهند .در اين رشته از بازي هاي سنتي بازيكنان به دو گروه تقسيم مي شوندو در زميني كه قبلاً خط كشي نموده ...

داستان جالب محمدعلی پاشا و پسرک

[caption id="attachment_6995" align="aligncenter" width="400"] داستان جالب محمدعلی پاشا و پسرک[/caption] روزی محمد علی پاشا، حاکم مصر،از کوچه ای عبور می کرد.در سر راه خویش، پسر بچه نُه ساله ای را دید.به او گفت:«سواد داری یا نه؟»پسرک جواب داد:«قرآن را خوانده ام و تا سوره انا فتحنا راحفظ کرده ام.» پاشا از این پسر خوشش آمد و یک دینار طلا به او بخشید.پسرک، سکه را بوسید و پس داد و گفت:«از قبول ...

داستان کوتاه کلوچه

داستان های جالب و خواندنی  داستان کوتاه کلوچهزن جوانی بسته‌ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد. در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت. در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره!هر ...

حکایت زن بد كار و كفشدوز

داستانهای مثنوی معنوی  روزي يك صوفي ناگهاني و بدون در زدن وارد خانه شدو ديد كه زنش با مرد كفشدوز در اتاقي دربسته تنهايند و با هم جفت شده‌اند.معمولا صوفي در آن ساعت از مغازه به خانه نمي‌آمدو زن بارها در غياب شوهرش اين‌كار را كرده بود و اتفاقي نيفتاده بود.ولي صوفي آن روز بي‌وقت به خانه آمد. زن و مرد كفشدوز بسيار ترسيدند.زن در خانه هيچ جايي براي پنهان كردن ...

موضوعات
درباره سایت
مجله اینترنتی ایما با هدف راه اندازی سایتی جامع در حوزه اجتماعی وب فارسی از سال ۱۳۹۷ فعالیت خود را آغاز کرده و در زمان کوتاهی حوزه فعالیت محتوایی خود را به بیش از 124 عنوان مجموعه گسترش داده است.
شبکه های اجتماعی
شبکه های اجتماعی راهی برای بودن همیشه کنار هم
کلیه حقوق برای " مجله ایما " محفوظ است.