سرگرمی های گوناگون
داستان نماز جماعت و دغدغه شیطان

نماز مرد و شیطان: روزی روزگاری بود… مردی بود که همیشه برای خواندن نماز به مسجد می رفت. شبی آماده شد و لباس آراسته پوشید …
داستان کوتاه پنجره بیمارستان و دو بیمار

پنجره بیمارستان و دو بیمار در بیمارستانی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر …
داستان کوتاه، خداوند از انسان چه مي خواهد

خداوند از انسان چه مي خواهد شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، …
مزرعه سيب زمینی

داستان کوتاه مزرعه سيب زمینی پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد. او میخواست مزرعه سیبزمینیاش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی …
حکایت پندآموز “ایمان در گوشه خیابان”

مردی قصد داشت به ملاقات خدا برود، در راه با دو نفر برخورد کرد. فرد اول شخصی بود که در جنگل زندگی میکرد، روی سرش …
حکایت صياد سبزپوش

پرندهاي گرسنه به مرغزاري رسيد. ديد مقداري دانه بر زمين ريخته و دامي پهن شده و صيادي كنار دام نشسته است. صياد براي اينكه پرندگان …
حکایت پناه بردن به خدا

یکی از پادشاهان به بیماری هولناکی که نام نبردن آن بیماری بهتر از نام بردنش است، گرفتار گردید. گروه حکیمان و پزشکان یونان به اتفاق …
داستان کوتاه کلوچه

داستان کوتاه کلوچه زن جوانی بستهای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت …
حکایت پاداش زیاد برای انسان پرتلاش

یکی از شاهان عرب به نزدیکانش گفت: (حقوق ماهانه فلان کس را دو برابر بدهید، زیرا همواره ملازم درگاه و آماده اجرای فرمان است، …
حکایت پندآموز ۳ سوال پادشاه

حکایت پندآموز ۳ سوال سلطان به وزیر گفت ۳ سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی و گرنه عزل میشوی. سوال اول: خدا چه میخورد؟ …
حکایت «کار کردن»

حکایت «کار کردن» دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت …
بازی محلی لنگران

بازي محلی لنگران: از جمله بازي هاي مهيج بومی ایلام ، بازي لنگران است كه هنگام تجمع چند خانواده براي تنوع و شادابي جمع آن …
داستان جالب محمدعلی پاشا و پسرک

روزی محمد علی پاشا، حاکم مصر، از کوچه ای عبور می کرد. در سر راه خویش، پسر بچه نُه ساله ای را دید. به …
داستان کوتاه کلوچه

داستان های جالب و خواندنی داستان کوتاه کلوچه زن جوانی بستهای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که …
حکایت زن بد كار و كفشدوز

داستانهای مثنوی معنوی روزي يك صوفي ناگهاني و بدون در زدن وارد خانه شد و ديد كه زنش با مرد كفشدوز در اتاقي دربسته …